اشتباه یک مرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نوشته شده توسط : ستایش

 

صبح که داشتم بطرف دفترم مي رفتم سکرترم بهم گفت: صبح بخير آقاي رئيس، تولدتون مبارک! از حق نميشه گذاشت، احساس خوبي بهم دست داد از اينکه يکي يادش بود.


 

تقريباً تا ظهر به کارام مشغول بودم. بعدش منشيم درو زد و اومد تو و گفت: ميدونين، امروز هواي بيرون عاليه؛ از طرف ديگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشين با هم براي ناهار بريم بيرون، فقط من و شما!


 

خداي من اين يکي از بهترين چيزهائي بوده که ميتونستم انتظار داشته باشم. باشه بريم. براي ناهار رفتيم و البته نه به جاي هميشه‌گي. براي نهار بلکه باهم رفتيم يه جاي دنج و خيلي اختصاصي. اول از همه دوتا مارتيني سفارش داده و از غذائي عالي در فضائي عالي تر واقعاً لذت برديم.


 

وقتي داشتيم برمي‌گشتيم، مشيم رو به من کرده و گفت: ميدونين، امروز روزي عالي هست، فکر نمي‌کنين که اصلاً لازم نباشه برگرديم به اداره؟ مگه نه؟ در جواب گفتم: آره، فکر ميکنم همچين هم لازم نباشه. اونم در جواب گفت: پس اگه موافق باشي بد نيست بريم به آپارتمان من.


 

وقتي وارد آپارتمانش شديم گفتش: ميدوني رئيس، اگه اشکالي نداشته باشه من ميرم تو اتاق خوابم. دلم ميخواد لباس مناسبي بپوشم تا امروز هميشه به يادتون بمونه شما هم راحت باشيد راحت راحت .


 

در جواب بهش گفتم خواهش مي کنم. اون رفت تو اتاق خوابش و بعداز حدود يه پنج شش دقيقه‌اي برگشت. با يه کيک بزرگ تولد در دستش در حالي که پشت سرش همسرم، بچه‌هام و يه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند که همه با هم داشتند آواز «تولدت مبارک» رو مي‌خوندند.


... در حاليکه من اونجا... رو اون کاناپه نشسته بودم... لخت مادرزاد






:: بازدید از این مطلب : 641
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 19 فروردين 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: